• پنج شنبه 9 فروردین 03


شعر سینه زنی شهادت حضرت قاسم بن حسن( نمی دونم مادرم تو دلش چه حالیه)

1360
0

نمی دونم مادرم تو دلش چه حالیه
ولی ای فاطمه جون جای بابام خالیه
خیلی دوست داشت که یه روز منو دلشاد ببینه
تو باشی عروسشون من و داماد ببینه
دو تا مرغ عشق غمگین سراشون رو شونه ی هم  ِ
به خدا تا زنده هستم نمیذارم ببینی غم
توی دنیای پر از غم زیر این خیمه ی ماتم
بده دستاتو به دستم زینب و دعا کنیم
اگر از من دیده بستی اگه تنهایی نشستی
بیا با تموم هستی به حسین وفا کنیم  
نمی تونم که بمونم باید از تو دل بگیرم
عمو تنها و غریبه دارم از غصه می میرم
اما حیفه چشمات که بباره،دل که طاقت نمی یاره
دلمو آتیش زده، اون نگاه سرد تو
من دیگه کنیزتم می میرم با درد تو
می ریزم دونه دونه، اشکامو به پای تو
دل نا قابلمو می کنم فدای تو
و که بی وفا نبودی، چرا تنهام میذاری
از برم رفتی و پا رو اشکام میذاری
تو به این زودی داری از برم میری سفر
نمی گم مرو منو با خودت ببر
نمی خوام زلف قشنگت پرِ  ِخاک و خون بشه
نمی خوام قد بلندت یه روزی کمون بشه
نمی خوام تیر غمو باز رو دل ما بشونن
پیش چشمام تو رو قاسم روی خاکا بکشونن
دل من بی تو غمینه کار این دنیا همینه
باید این چشما ببینه که شدی جدا ز من
زیر این خیمه ی پر غم دیگه من نموندم و غم
غرق خون باید ببینم سر تو جدا ز تن  

  • چهارشنبه
  • 23
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 5:12
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران