• شنبه 1 اردیبهشت 03


شعر حضرت قاسم بن الحسن(نفسم حبس شد از آنچه که چشمم دیده)

1112
1

   نفسم حبس شد از آنچه که چشمم دیده
پر و بال نفسم را پر و بالت چیده
هر تنی مثل تو پرپر بشود می پاشد
بدنت از عسل اینگونه به هم چسبیده
نقل دامادی تو بود مبارک باشد
سنگ هایی که به روی سر تو باریده
چه قدر خار به زخم بدنت می بینم
چه قدر پیکر تو روی زمین چرخیده
چه قدر موی تو در دور و برت ریخته است
پیچش زلف تو در دست چه کس پیچیده
نیست تیغی که لبی از تن تو تر نکند
بس که از پیکر تو چشمه ی خون جوشیده
چه قدر خاک نشسته به تنت، اما نه
تن تو مثل غباری به زمین خوابیده
هر کجا می نگرم زخم هلالی داری
رختی از نقش سم اسب تنت پوشیده
شور تو از لب تو وه که چه شیرین ریزد
عسل از کام تو شیرینی خود نوشیده
صفحه صفحه شده ای و به خودم می گویم
این کتابی است که شیرازه ی آن پاشیده
شاعر:موسی علیمرادی

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 7:4
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران