با اینکه در حوالی چشمم ندارمت
اما هنوز کنج دلم دوست دارمت
یک روز شانه های خودت را به من بده
تا عاشقانه ثانیه ای سر گذارمت
دست مرا بگیر که من خورده ام زمین
چون در مسیر زندگیم بی قرارمت
کی می رسم به خیمه سبزت ؟ ای آشنا !
من یازده قدم شده که ره سپارمت
دریای پر تلاطم خضرا، مرا ببخش
جز اشک هیچ چیز ندارم بیارمت
***
انگار که نیامده ای، باز مثل قبل
این جمعه هم تو را به خدا می سپارمت
شاعر : مسعود یوسف پور
- سه شنبه
- 29
- مرداد
- 1392
- ساعت
- 8:7
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مسعود یوسف پور
ارسال دیدگاه