روزی که بسته در غل و زنجیر می شدی
زخمی ترین تراوش تقدیر می شدی
هفت آسمان کنار تو در حال گریه بود
وقتی درون خیمه زمین گیر می شدی
مأمور صبر بودی و در ظهر کربلا
انگار از وجود خودت سیر می شدی
دشمن خیال کرد که تنها شدی ولی
در چشم خیس قافله تکثیر می شدی
حالا سوار ناقه ی عریان، قدم، قدم
با هر نگاه سمت حرم پیر می شدی
شاعر : مسعود یوسف پور
- یکشنبه
- 26
- آبان
- 1392
- ساعت
- 13:55
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مسعود یوسف پور
ارسال دیدگاه