• چهارشنبه 5 اردیبهشت 03


متن روضه شب ششم محرم_قاسم بن الحسن -( تا كه از چهره ات نقاب افتاد )

2331
3

تا كه از چهره ات نقاب افتاد
رونق بزم آفتاب افتاد
چهره ی مجتبائیت گُل كرد
در دل دشت التهاب افتاد
دید عباس رزم شاگردش
دید صحرا در اضطراب افتاد
وقتی اومد شروع كرد با اون ملعون ازرق شامی جنگیدن،با پسراش جنگیدن،عباس بالا بلندی ایستاده بود،هی قاسم رو تشویق میكرد،مرحبا به قاسم،نمی دونم مادرش كربلا اومده یا نه،اما اگه اومده اون لحظات با صدای تشویقات عباس،چه حالی پیدا میكرد نجمه خاتون،قاسمم بارك الله،بارك الله،احتمال به قریب به یقیق،اومده كربلا،آخه اومد دید پشت خیمه ها قاسم نشسته زانوهاش رو بغل گرفته بود،داره گریه میكنه،قاسمم برا چی داری گریه میكنی؟گفت:مادر دو تا منظره یادم اومد الان،اول یادم افتاد،وقتی لحظات آخر،بابام داشت جون میداد،عموم حسین كنار بابام نشسته بود،یه وقت دست من و تو دست حسین گذاشت،صدا زد گفت:حسین جان،این امانت من دست تواست تا كربلا،فهمیدی برا چی ابی عبدالله با تأمل اجازه میدان  رفتن به قاسم داد به قاسم بر خلاف  علی اكبر،علی اكبر كه میخواست بره میدان،معطل نكرد ابی عبدالله،وقتی اومد بی معطلی گفت:بابا برو،علی جان برو میدان،اما قبلش برو یه بار زینب تو رو ببینه،بچه ها تو خیمه تو رو ببینند،اما قاسم اومد ابی عبدالله این پا اون پا كرد،معطل كرد،چرا؟چون لحظات آخر،امام حسین دست قاسم رو گذاشت تو دست برادرش،داداش این امانت پیشت باشه،میدونی دلم كجا رفت؟تا علی اومد بدن فاطمه رو تو خاك بذاره،گفت:
تا ابد مجروح زخم كاری ام
وای من از این امانت داری ام
مادر یادم نمیره اون منظره رو،بابام گفت كربلا،برا عموت جان فشانی كن،من خودمو آماده كرده بودم،برا امروز،دیشب ام كه از عموم پرسیدم،آیا من به شهادت میرسم،یا نه؟عموم گفت:قاسمم مرگ در ذائقه ات چه طوره؟ گفتم: احلی من العسل،از عسل شیرین تره"بچه رزمنده ها با این جمله خیلی انس دارند"اما امروز رفتم از عموم اذن بگیرم،اجازه نمیده من برم میدان،چیكار كنم،پس چی شد،كه گفت:به بلای عظیمی دچار میشی،كو اون بلای عظیم،عموم كه اجازه میدان رفتن به من نمیده،حالا یا بازو بند،یا صندوقچه،گفت: قاسمم این و بردار به عموت نشون بده،اگه عموم این دست خط رو ببینه،دست رد به سینه ات نمیزنه،تا قاسم دست خط پدر رو داد خدمت ابی عبدالله،ابی عبدالله رو چشماش كشید،گفت:بوی حسنم رو داره میده،بوی برادرم رو داره میده،وقتی خواست بره میدان،روایت میگه دست در گردن عمو انداخت،اینقدر حسین و قاسم با هم گریه كردند،وغُشی علیهما،دوتایی رو زمین افتادند
همه از نعره ی تو فهمیدند
كار با پور بوتراب افتاد
تا حریف نبرد تو نشدند
بارش سنگ در شتاب افتاد
گفت:نمی تونید با این نوجوان بجنگید،سنگ بارانش كنید،چند نفروكربلا سنگباران كردند،اول حر بود عابس بود،قاسم بود،اما سنگ باران چهارم،اصلاً قابل قیاس با كسی نبود،دور حسین رو تو گودال گرفتند،امام باقر فرمود:اینقدر سنگ به بدن بابام زدند
گوئیا زخم آتشین خوردی
یا عمو گفتی و زمین خوردی
به سرت سر رسیده ام برخیز
شاخه ی یاس چیده ام برخیز
سیزده سال انعكاس حسین
پسر قد كشیده ام برخیز
خاطرات قدیمی یثرب
اشك های چكیده ام برخیز
تا نفس های آخرت نشود
تا كنارت رسیده ام برخیز
من جوان مرده ام بمان پیشم
خسته ام قد خمیده ام برخیز
با تنت در برابرم چه كنم
شرمگین از برادرم چه كنم
كه زده شانه ات به پنجه ی خویش
كه چنین تاب داده مویت را
حیف مشتی زكاكُلت مانده
گیسویت دست قاتلت مانده
بیشتر مثل مجتبی شده ای
ولی افسوس بی صدا شده ای
مثل آیینه ای كه خورده زمین
تكه تكه،جداجدا شده ای
قد كشیدی شبیه عباسم
هر كجا تیر خورده وا شده ای
صدای قاسم كه بلند شد،یا عما،بازم بر خلاف علی اكبر،كه صدای علی اومد،زینب میگه دیدم زانوهای داداشم داره میلرزه،آروم سوار بر مركب شد،حسین دیگه رمق نداره،اما تا صدای قاسم اومد،روایت میگه،عقاب آسا اومد وسط میدان،اون نانجیبی كه اومده،قاتلی كه كنار قاسمه،ابی عبدالله بعضی از روایات میگن:اون نانجیب رو به درك واصل كرد،بعضی ها میگن دستش قطع شد رو زمین افتاد،امدن اینو نجات بدن،بدن قاسم زیر سُم اسب ها بود،مجسم كنی،بیچاره ات میكنه،این ناجیب ها رو كه ابی عبدالله فراری داد،دید قاسم پاهاشو داره رو زمین،میكشه،آروم میگه یا عما،گفت:برا عموت خیلی سخته صداش بزنی،نتونه كاری برات انجام بده،عزیزبرادرم.
سئواله برا من،چرا به قاسم گفتی اقاجان به بلای عظیم،دچار میشی؟بلای عظیم هم بود،تنها بدنی است كه دو بار پامال سُم مركب ها شده،اما عرضم اینه،هر جوری بود بدن رو از زمین برداشت،درسته سینه به سینه قاسم پاها رو زمین میكشید،اون نوجوانی كه پاهاش به ركاب مركب نمی رسید،پاها رو زمین میكشید،بلاخره بدن رو آورد به خیمه،اما بدن علی اكبر رو هرچی نگاه كرد،دید تنهایی نمیتونه برداره،گفت:جوانهای بنی هاشم بیایید....بلند بگو یا حسین.

www.emam8.com دانلود سبک

  • شنبه
  • 9
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 8:33
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران