حال و روزم بگذار اینهمه درهم نشود
کمرم خم بشود ابروی تو خم نشود
بگذار عون و محمّد بروند امّا یک
تار موی علیِ اکبر تو کم نشود
غم نبینم که به جان تو بیفتد آقا
آهِ حسرت به زبان تو بیفتد آقا
پسرانم که نمردند..نخواهند گذاشت
نیزه دنبال جوان تو بیفتد آقا
من به طفلان خودم عشق تو آموخته ام
این کفن را خودِ من بر تنشان دوخته ام
باز گفتم کفن و یاد تو افتادم...آه
چند سال است که با یاد کفن سوخته ام
شاعر : مسعود یوسف پور
- یکشنبه
- 20
- مهر
- 1393
- ساعت
- 13:43
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
مسعود یوسف پور
ارسال دیدگاه