• شنبه 1 اردیبهشت 03

 رضا قاسمی

شعر شهادت حضرت مسلم(ع) -( وای ، می ترسم بیفتد بر نگاه خواهرت )

1937

نقشه ها دارند
کاش می شد باز برگردی به شهر مادرت 

تا که راحت جان دهد این کفتر نامه برت 

من نوشتم که بیا ... ای کاش دستم می شِکست 

کاش می شد پیکِ من هرگز نیاید محضرت 

 

نامه هاشان را نخوانده پاره کن ، آتش بزن 

هیچ کس اینجا نخواهد ماند ، یار و یاورت 

سر به سر با مردم این شهر نگذار و برو  

نقشه ها دارند در سر ، کارها هم با سرت 

یک کمی هم رحم کن بر دلخوشی های رباب 

جان من برگرد ... تا زنده بماند اصغرت 

نیزه داری نیزه اش را تیزِ تیزِ تیز کرد  

تا بیفتد با تمامِ آن به جان اکبرت 

مشک هایت را حسابی پُر کن اینجا آب نیست 

رحم کن بر آبروی حضرت آب آورت 

لااقل اهل و عیالت را ببر یک جای امن 

گُنگ و سربسته بگویم `وای ، موی دخترت” 

چشم های بی حیای مردم اینجا هرزه است 

وای ، می ترسم بیفتد بر نگاه خواهرت 

لااقل ای کاش خون من کند دفع بلا ... 

از تو و اهل و عیالت از تمام لشکرت 

شاعر : رضا قاسمی

  • پنج شنبه
  • 23
  • شهریور
  • 1396
  • ساعت
  • 9:22
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران