• پنج شنبه 9 فروردین 03


متن روضه حضرت علی علیه السلام با صدای حاج حسن خلج -( سحر بود و غم و درد )

5434
7

 سحر بود و غم و درد
سحر بود و صدای نفس خسته ی یک مرد
که آرام در آن کوچه به روی لب خود زمزمه می کرد
غریب و تک و تنها
در آن شهر، در آن وادی غم ها
دلی خسته تر از هر دل شیدا
دلی زخم و ترک خورده پر از غصه ی زهرا
شبِ راحتیِ شیر خدا از همه ی مردمِ دنیا
عجب شام عجیبی ست
روان بود سوی مسجد کوفه
قدم می زد و با هر قدمش عرش به هم ریخت در آن شب
و لرزید به هر گام، دلِ حضرت زهرا، دلِ حضرت زینب
غریب و تک و تنها
نه دیگر رمقی مانده در آن پا
نه دیگر نفسی در بدن خسته ی مولا
به چشمان پر از اشک و قدی تا
پُر از وصله، عبایش
پُر از پینه دو دستان عطایش
رسید او به در مسجد و پیچید در آفاق نوایش
علی گرم اذان ملکوتی و ملائک همه حیران صدایش
گُل ِ خلقتِ حق رفت روی منبر گلدسته و تکبیر زنان
ساکت و خاموش، زمین، رام، زمان
محو تماشا، همه ذرات جهان
باز در آن بذم ِ اذان
ناله ی محزون و آهسته ی یک مادری قامت کمان
گفت عجب شام غریبی شده امشب
امان از دل زینب
و گلبانگ اذان گشت تمام و شده بی تاب
دل خاکیِ محراب
بُوَد منتظر مَقدَم ارباب
علی آمد و مشغول مناجات
زمین گرم مباهات
در آن جلوه ی میقات
عجب راز و نیازی
عجب سوز و گدازی
"مَوْلایَ یا مَوْلایَ اَنْتَ الْمالِکُ وَاَ نَا الْمَمْلُوکُ وَهَلْ یَرْحَمُ الْمَمْلُوکَ اِلا الْمالِکُ، مَوْلایَ یا مَوْلایَ اَنْتَ الْغَنِیُّ وَاَ نَا الْفَقیرُ وَهَلْ یَرْحَمُ الْفَقیرَ اِلا الْغَنِیُّ"
عجب سوز و گدازی
عجب مسجد و محراب و عجب پیش نمازی
علی بود و خدا بود
خدا بود و علی بود
علی گرم دعا بود
خدا گرم صفا بود
علی بود به محراب عبادت
علی رکن هدایت
همان مرد غریبی که به تاریکیِ شب ها
به یک شانه ی خود نان و یکی کیسه ی خرما
بَرَد شامِ یتیمان عرب را
عجب یتیم نوازی كردی علی جان،تو این كوفه،همین یتیم ها بزرگ شدن،یه روزی هم یتیم های تو اومدن تو این كوفه،عجب تلافی كردن،نون و خرماها شد سنگ و كلوخ،محبت ها شد نی سوخته و خاكستر
همان مرد غریبی که به تاریکیِ شب ها
به یک شانه ی خود نان و یکی کیسه ی خرما
علی بود همان خانه نشین، شاهِ عرب، همسر زهرا
علی بود و نماز و دل محراب، پر از عطر گل یاس
چرا عطر گل یاس؟معلومه بی بی دلواپس شده، بی بی از عرش آمده،یه گوشه ی محراب ایستاده،علی جان دلم برات شور می زنه
در آن لحظه ی حساس
قیامی که تجلاّش بُوَد روز قیامت
رکوعی پُر ِ از بارش انگشتر خیرات و کرامت
چه زیباست کلامش
قعودش و قیامش
ولی لحظه ی زیبای علی با شرری یک دفعه پاشید
از آن سجده که در آن بدن فاطمه لرزید
لب تیغ ستم بر سر خورشید درخشید
فرود آمد و شیرازه ی توحید فرو ریخت
علی ناله زد و آهِ علی با نفس فاطمه آمیخت:
که ای وای خدا،
جانِ علی آمده بر لب
امان از دل زینب
دوباره بدن خونی و رخساره ی زرد و غم ِبی تابیِ دختر
دوباره نفسی سوخته و غربت و بستر
دوباره به دل زینب کبری
شده تازه غم و غصه ی مادر
کنار بدنِ خسته ی حیدر
فضای در و دیوار پُر از درد و محَن بود
نه صبری، نه قراری، به دل زینب و کلثوم و حسن بود
علی دیده بلافصله بگشود و اینگونه بفرمود
كه ای دختر غم دیده ی من زینب كبری
تو ای محرم بابا
هنوز اول راهی
بیا همدم بابا
بی تابی نكن زینب جان، حالا حالاها كار داری زینب جان، اشكاتو نگه دار زینب جان
كه پس از من تو می مانی و یك عمر بلا دختر بابا
تو و کرب و بلا، دختر زهرا
تویی و بدن بی سر دلدار
تویی و به سر نیزه سر یار
تو و یك قوم اذیت
تو  و یك طایفه آزار
نه عباس و حسینند كنار تو
درآن كوچه و بازار
زینب جان،الان حسینت هست،حسنت هست،عباس،عون جعفر برادرات هستن عزیز دلم،یه روزی تو رو وارد همین كوفه می كنند،ریسمانها به بازوی تو، از در و دیوار سنگ و چوب به سر و صورتت می باره. اما چرخ و فلك گردید، زینب وقتی وارد كوفه شد،داره خطبه می خونه،با عتاب و خطاب،وای بر شما مردم،نه از سنگشون ترسیده،نه از چوبشون نه از هلهله شون، اما یه وقت دیدن لحن سخن زینب عوض شد،یه صدای نرمی عرض كرد:عزیز برادر،هلال یك شب من،سه شبانه روز ندیدمت،همه رو بابام بهم گفته بود، همه رو می دونستم،اما باورم نمی شد،یه روزی بیاد،سر زینب رو بدنش باشه،سر تو بالای نیزه، كی پیشونیت رو شكسته حسین،راوی میگه ندیدم زینب سر به چوبه ی محمل بزنه، اما دیدم از گوشه ی مقنعه ی زینب، خون تازه جاری شد،حسین.....

 

www.emam8.com دانلود سبک

  • پنج شنبه
  • 13
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 4:29
  • نوشته شده توسط
  • علی کفشگر فرزقی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران