• شنبه 1 اردیبهشت 03


اشعار شهادت حضرت قاسم(ع)،(شامئى را گفت ساز جنگ كن)

2145
3

شامئى را گفت ساز جنگ كن

سوى روزم این صبى آهنك كن

گفت شامى ننك باشد در نبرد

كافكند باكودكى پیكار مرد

 

خود تودانى كه مرا مردان كار

یك تنه همسر شمارد باهزار

دارم اینك چار فرزند دلیر

هر یكى در جنگ زاوى شیر گیر

نك روان دارم یكى بر جنگ او

با همین از چهره شویم ننك او

گفت اینان زادگان حیدرند

در شجاعت وارث آن سرورند

خردسال از بینیش خرده مگیر

كه زمادر شیر زاید زاد شیر

از طراز چرخ بودى جوشنش

گربخردى تن بر این دادى تنش

این شررها كن نژاد آتشند

خرمنى هر لحظه در آتش كشند

نسل حیدر جملگى عمر و افكنند

كه به نسبت خوشه آن خرمنند

آن كه از پستان شیرى خورد شیر

گرچه خرد آمد شجاع است و دلیر

گر نبودى منع زنجیر قضا

تنگ بودى بر دلیریشان فضا

داد شامى از سیه بختى جواز

پور را بر حرب آن ماه حجاز

شاهزاده راند باره سوى او

یافت ناگه دست بر گیسوى او

مركشان بربود از زین پیكرش

داد جولان در مصاف لشگرش

آنچنانش بر زمین كوبید سخت

كاستخوان با خاك یكسان گشت و پخت

هم یكایك آن سه دیگر زاد وى

رو به میدانگه نهاد او را ز پى

در نخستین حمله آن میر راد

پاى پیكارش نماند و سرنهاد

ساكنان ذوره عرش برین

ز آسمان خواندند بر وى آفرین

شامى آمد با رخ افروخته

دل زداغ سوگوارى سوخته

اهر من چون بافرشته شد قرین

كرد روبر آسمان سلطان دین

كایمهین یزدان پاك ذوالمنن

این فرشته چیره كن بر اهر من

لب بهم ناورده شه سبط كریم

كرد شامى را به یك ضربت دونیم

زان چنان دعوت نبود این بس عجیب

بود عاشق صوت داعى را مجیب

اى خوش آن صوتى كه او جوایاى اوست

رأى این در هر چه خواهد رأى اوست

نى معاذالله خطا رفت اى عجیب

صوت داعى بود خود صوت مجیب

داند آن كز سرعشق آگه بود

كاین همه آوازها ازشه بود

رو حدیث كنت سمعه بازخوان

تا بیابى رمز این سر نهان

شد چو از تیغش دونیم آن رزم كوش

مرحبا آمد زیزدانش به گوش

تافت شهزاده عنان از رزمكاه

شكوه بر لب از عطش تانزدشاه

دید چون خوشیده یاقوت ترس

بردهان بنهاد شاه انگشترش

در صدف گفتى نهان شدگوهرى

یا هلالى شد قرین مشترى

كرد آگاهش زرمز عشق شه

بردهانش مهر زد یعنى كه صه

چشمه‏جوشید ازآن چو سلسبیل

زندگى بخش دوصد خضر دلیل

چون لب لعلش از اوسیراب شد

تشنه دیدار جد و باب شد

تاخت سوى رزمگه با صد شتاب

باد یا چون تشنه مستعجل بر آب

شیر بچه تیغ مرد افكن بمشت

كشت ازآن رو به مردان آنچه كشت

حیدرانه تیغ در لشگر نهاد

پشته‏ها از كشته‏ها ترتیب داد

ظالمى زد ناگهش تیغى به فرق

تن ززین بر گشت در خون گشت غرق

كرد رو با شیر حق كى داورم

وقت آن آمد كه آئى بر سرم

شاه دین آمد به بالین حبیب

دید دامادى دو دست ازخون خضیب

سربریدن را ستاده بر سرش

قاتلى در دست خونین خنجرش

دست او افكند با تیغى زدوش

لشگر ازفریاد او آمد به جوش

زد به لشگر شاه دین با تیغ تیز

گرم شد هنگامه جنگ وگریز

پیكر آن تازه داماد گزین

شد لگدكوب ستور اهل كین

شه چو آمد بار دیگر بر سرش

دید با حالى دگرگون پیكرش

برك برك نو گل باغ هدى

از سموم كین شده از هم جدا

گفت با صد حسرت و خون جگر

كاى همایون فال وفرخ رخ پسر

قاتلانت در دو عالم خوار باد

خصم شان پیغمبر مختار باد

سخت صعب آید به عمت زندگى

كه تواش خوانى گهِ درماندگى

بهر یارى تو بر ناید فرود

یانه بخشد بر تو آن یاریش سود

پس كشیدش بر كنار از لطف شاه

برد نالانش به سوى خیمه گاه

گفت مهلا ایعزیزان گزین

كه هوان واپسین ماست این

یارب این قوم سیه دل خوار باد

برجبینشان داغ ننگ و عار باد

اى جهان داور ملیك هفت وچار

وانمان دَیّار از ایشان در دیار

آتشكده، ص 36 - 29.

شاعر نیر تبریزی

 

 

  • یکشنبه
  • 12
  • شهریور
  • 1391
  • ساعت
  • 15:56
  • نوشته شده توسط
  • علی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران