• جمعه 31 فروردین 03

 مسعود یوسف پور

بحر مرکب حضرت رقیه سلام الله علیها -(ای اشک تو کوبنده تر از خطبه ی زینب)

678

ای اشک تو کوبنده تر از خطبه ی زینب
شد شام خراب تو، خراب تو مرتب

در بین خرابه همه گفتند: رقیه
ای نام تو در دفع بلا حرز مجرب!

از بس که مقام تو شده خارج از ادراک
خواندند تو را خارجی، ای باطنِ مذهب!

زهرای سه ساله! سه شب قدر تو هستی
خم شد قد مهتاب به تعظیم تو هر شب

در محشرِ این دشت، تو آن فاطمه ای که
با دست ابالفضل نشسته ست به مرکب

در اوج عطش نیز پی آب نرفتی
ای کوثر لب تشنه ی از اشک لبالب

اشک است سلاحی که تو در معرکه داری
کافیست چنان ابر بیایی و بباری

سوگند به صدیقه صغری شدن تو
ای نور! به آئینه ی زهرا شدن تو

عالم همه از امر تو در بند دوام است
گر دست به نفرین بزنی کار تمام است

در چشم من ای شان تو از ساره فراتر
جا دارد اگر سنگ شود دست ستمگر

حرمت شکنی را ز تو آغاز نکردند
از معجر صبرت گره ای باز نکردند

با آه تو هر لحظه به پاخواسته طوفان
کی راه تو سد میشود از خار مغیلان

خصم از سرِ طوفان تو در خار و خس افتاد
آمد پی تو زجر، ولی از نفس افتاد

فریاد شدی حنجره در حنجره از خشم
زد معجر تو دست خودش را گره از خشم

با آبله از پا ننشستی
آئینه ای اما نشکستی

بغض تو قدم به نینوا زد
آه تو شرر به خیمه ها زد

این دشت در اشک دیده ات سوخت
از آتش غیرتت برافروخت

پیغمبر اشک! وقت هجرت
بر ناقه نشستی از جلالت

آنروز رسالت تو غم بود
بر شانه ی زخمی ات علم بود

ای عرش خدا غلام رویت
ای حور و پری کنیز کویت

ای بسته کمر به خدمتت عرش
ای بال فرشته ها تو را فرش

مرهون دم تو ماسواالله
زیر علم تو ماسوالله

گفتم ز مقام تا بدانند
آنها که تو را کنیز خوانند

تفسیر رسای این قیامی
تو زینب خورد سالِ شامی

تُجزَونَ عَذابَ هَونٍ الیوم ( احقاف ۲۰)
آیات غضب بخوان بر این قوم

آهت نفسی گذشت بر باد
دیوار خرابه را تکان داد

از آه تو پشت باد لرزید
کاخ ستم زیاد لرزید

ای آینه ی زینب! بر جمعیت سرکش
آن بازدم و دم را چون تیغ دو دم برکش

ای معجر صبر تو چون مشتِ گره خورده
حجب تو گران آمد بر دشمن دلمرده

ای در نفست طوفان! ای تیر غمت بران
از ناله ی تو یک آن، شد کاخ ستم ویران

بر خصم زبون آورد، بانگ رجزت حمله
هیهات من الذله...هیهات من الذله...
ای طایفه ی سفله، هیهات من الذله
مائیم و همین جمله، هیهات من الذله

از اشک چنان رودی، در صبر چنان کوهی
از داغ چه بنویسم؟ پیغمبر اندوهی

نطقت رجزت بغضت، اشکت نفست آهت
برخیز و قیامت کن، در فرصت کوتاهت

تو فاطمه و مسجدت اینبار خرابه ست
قدم میزنی آرام
دریغا که تو را یک تن از این طایفه نشناخت
قدم میزنی آرام
قدم های تو بر جان همه لرزه برانداخت
نگهبان به خدا قافیه را باخت
کسی زهره ندارد که تو را باز بدارد ز سخن
ای همه اندوه و محن
خطبه بخوان
اشک تو کوبنده ترین خطبه ی شام است
و هنگام قیام است
قیامت شده در خطبه ی غرای تو پیدا
تویی آن زینت زینب
جبروت علی عالی اعلا
احدی باز ندارد ز سخن نطق تو را
آینه حضرت زهرا!
تو نیازی که به شمشیر نداری
فقط این بس که به نفرین نفسی دست برآری
همه دیدند که دستان تو بالاست
نگهبان به سرش شاید و اماست
دلش غرق محاباست
زمان گنگ و جهان مست و فلک لال و ملک ساکت و خاموش...

مگر واسطه گردد پدرت تا نزنی دست به نفرین
طبق زر
سر بابای تو
ای داد از این لحظه ی کوتاه
چهل ساله شدی یک شبه بانوی سه ساله!
چه بگویم ز غمت آه...
فقط آه کشم آه

ای داد از آن خرابه ی غم، ای داد
هر لحظه به یاد مادرش می افتاد
بازوی کبود و چشم کم سویی داشت
زینب بدن سه ساله را غسل نداد

در آتشِ خیمه، آتشِ در می دید
هم سوخت هم افتاد زمین، زجر کشید
کیفیت درد بازو و پهلو را
از فاطمه ی سه ساله باید پرسید.

  • جمعه
  • 6
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 17:31
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران