جان داده است وادیِ دارُالسّلام را
عطرت مسیح بود و عوض کرد نام را
کعبه شکست پیش تو میخواست پا شود
از سنگ کس ندیده چنین احترام را
میخواست دل شکار کند در چنین شبی
آنکه گذاشتهست بر آن گونه، دام را
خورشید و ماه پیشکشِ آسمان به توست
میآورد پسند کنی یک کدام را
گر دشمن تو سفره ی دل واکند، جهان
خواهد شنید قصّه ی نانِ حرام را
از خلقِ صُم و بُکم توقع نمیرود
نزدت ادا کنند جوابِ سلام را
جز لیله المبیت که آسوده خواب بود
کی دیده ذوالفقار تو رنگِ نیام را؟!
در خندق، افضلش ز عبادات خوانده اند
یکضرب برده تیغ تو فیضِ تمام را
آنجا که بود عرصه ی اصنامِ سنگدل
برداشتی چقدر خلیلانه گام را
مسکین، یتیم، اسیر، تو ای هل أتای لُطف!
انفاق کرده ای به سه نوبت طعام را
انداخت پرده دست عقیل از عدالتت
پر کرد صبح این خبرِ داغ، شام را!
- سه شنبه
- 20
- خرداد
- 1399
- ساعت
- 10:44
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
مسعود یوسف پور
ارسال دیدگاه