• شنبه 1 اردیبهشت 03


شعر حضرت رقیه ( س) (سايه انداخته‌اي از سرِ نِي بر سر من )

2007
1

سايه انداخته‌اي از سرِ نِي بر سر من
دوست دارم ولي يك شب برسي در بر من
پيش چشم مني و دور نرفتي امّا
خوش به حالش...به برِ توست سر اصغر من
چند وقت است نوازش نشدم؟ مي‌داني؟
كاش مي‌شد بكِشي دست يتيمي سر من
بوسه و بازي و آغوش...همه پيشكشت
شد كه يك بار بپرسي چه خبر دختر من؟
شد كه يك بار بپرسي ز من و احوالم؟
اصلاً آيا خبرت هست چه شد معجر من؟
خبرت هست چه شد آن همه گيسوي بلند؟
خبرت هست چه آمد به سرِ پيكر من؟
هيچ مي‌داني از آن روز كه رفتي چه قَدَر
ضربه‌ي سخت رسيده به تن لاغر من؟
وا نمي‌گردد اگر چشم من ، از سيلي نيست
اثر شعله نشسته روي پلك تر من
عمه تا هست همين يك دو قدم مي‌آيم
چه كنم ، تاول پايم شده درد سر من
غل و زنجير براي مُچِ من سنگين است
ظاهراً كج شده اين ساقه‌ي نيلوفر من
خواهرت گفته تحمّل كنم ،‌ امّا بابا
شده اين زجرِ لعين مشكلِ زجر آور من
تازيانه به كَفَش بود و به قدري چرخاند
تا كه پيچيد به دور گلو و حنجر من
مي‌خرم هرچه بلا هست به جانم امّا
هرگز اظهار كنيزي نشود باور من
شاعر : علي صالحي

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 6:31
  • نوشته شده توسط
  • feiz

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران