• پنج شنبه 6 اردیبهشت 03


غرق اشکی و گریه می باری

1435

غرق اشکی و گریه می باری
شده دریا ز چشم تو جاری
راوی روضه های کرب و بلا
روضه ی ناشنیده ای داری؟
این همه گریه کرده ای بس نیست
تا به کی نوحه و عزاداری؟
بعد از آن غربت و اسیری ها
خنده روی لبت نمی آری
از تن نیمه جان و مجروحت
می چکد خون و لاله می کاری
رنگ و رویت چه زرد و گلگون است
به گمانم هنوز بیماری
حال تو خوب می شود آقا
عمّه ات می کند پرستاری
ردّ اشکی که روی گونۀ توست
یعنی این که ز گریه سرشاری
شام و کوفه چه بر سرت آمد؟
که تو از زندگانی بیزاری
شاعر:حسین بیاتی

  • دوشنبه
  • 4
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 5:11
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران