سر زد از دوش پیمبر ، ماه در شام غدیر
تا که جبرائیل او را داد پیغام غدیر
مژده داد او را ز ذات حق که با فرمان خویش
نخل هستى بار و بر آرد در ایام غدیر
دین خود را کن مکمل با ولاى مرتضى
خوف تا کى باید از فرمان و اعلام غدیر
مى شود مست ولاى مرتضى ، از خود جدا
هر که نو شد جرعه اى از باده جام غدیر شد
بپا هنگامه اى در آسمان و در زمین
تا ولایت شد على را ثبت ، هنگام غدیر
شور و شوقى شد در آن صحراى سوزان حجاز
مرغ اقبال آمد و بنشست بر بام غدیر
عشق مولا در دلم از زاد روز من نشست
بر جبینم حک بود تا مرگ خود نام غدیر
" محمد على سالارى "
- سه شنبه
- 10
- آذر
- 1388
- ساعت
- 20:8
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
ارسال دیدگاه