تیغ ابرویت غزل را در خطر انداخته
پیش پایت از تغزل بسكه سر انداخته
مرد این میدان جنگ نابرابر نیستم
تیر مژگانت ز دست دل سپر انداخته
بنده ای ؟ پروردگاری ؟ این شکوه لایزال
شاعرانت را به اما واگر انداخته!
نامی از میخانه ها نگذاشت باقی نام تو
باده را چشم خمارت از اثر انداخته
ساقی معراج، عرش گنبد خضرایی ات
جبرئیل مست را از بال و پر انداخته
كار دیگر از ترنج و دست هم، یوسف گذشت
تیغ، سرها را به اظهار نظر انداخته
سود بازار نمك انگار چیز دیگری است!
خنده ات رونق ز بازار شكر انداخته
عاشق و معشوق ها از هجر رویت سوختند
عشق تان آتش به جان خشك و تر انداخته
این تنور داغ مدح چشم هایت؛ مهربان
نان خوبی دامن اهل هنر انداخته
مهربانی نگاهت، ای صبور سر به زیر
دولت شمشیر را از زور و زر انداخته
تا سبكباری دل، چوب حراجت را بزن
چین زلفت در سرم شوق سفر انداخته
آمدم بر آستانت در زنم ، یادم نبود!
میخ سرخی كوثرت را پشت در انداخته
شاعر : وحید قاسمی
- یکشنبه
- 15
- دی
- 1392
- ساعت
- 16:47
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
وحید قاسمی
ارسال دیدگاه