زمین ز سیل سر شکم به آه افتاده
درون اشک روان عکس ماه افتاده
به حال غربت حیدر مدینه خندیده
صدای ناله ام آخر به چاه افتاده
کنون بیا به تماشای فاتح خیبر
اسیر موج بلا بی پناه افتاده
شبانه در پی ات آیم ولی ببین زینب
گرفته دامن من را به راه افتاده
بر آن سرم که بیایم ولی چه سازم باز
که چشم من به در قتلگاه افتاده
تمام لشکر حیدر تو بودی و محسن
کنون به خاک تو این بی سپاه افتاده
شاعر حسن لطفی
- شنبه
- 19
- فروردین
- 1391
- ساعت
- 14:19
- نوشته شده توسط
- محمد کاظم زاده
ارسال دیدگاه