کاش جرم و گنهم این همه بسیار نبود
پیشه ام معصیت درگه دادار نبود
قلب آشفته ام از دوری یادت ای کاش
در دل سلسله ی نفس گرفتار نبود
می شدم گر پی نجوای تو در راز و نیاز
بهر من دوری و هجران تو هموار نبود
گر به هنگام گناهم ز تو می کردم یاد
دل غافل شده ام این همه بیمار نبود
جلوه ها کردی و مهرت به دلم تابیدی
قلب پر غفلت من حیف که بیدار نبود
صیقل روحم اگر توبه و اشکم می شد
لوح و آیینه ی جان غرق به زنگار نبود
بارها خوانده ای ام تا به برت برگردم
ولی این عبد فراری تو هشیار نبود
کوله باری ز گنه دارم و دستی خالی
کاش شرمندگی ام در دم دیدار نبود
می شدم یکسره نومید اگر حاصل من
حب زهرا و نبی، حیدر کرار نبود
یا چه می شد به قیامت به شفاعت خواهی
همره فاطمه گر دست علمدار نبود
شاعر : محمد مبشری
- یکشنبه
- 14
- تیر
- 1394
- ساعت
- 7:4
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
محمد مبشری
ارسال دیدگاه