چه سحرها گذشت و از در دوست
خبر آمد گدا آیا هست؟
بنده ای، سائلی، گنه کاری!
شرمسار از خطا آیا هست؟
با خودم گفتم ای دل غافل
فرصت توبه می رود از دست
زیر بار گناه یا الله
دل بیچاره ام ز پا بنشست
ای خدا در کشاکش نفسم
قسمت من چرا فتوح نشد؟
خسته ام بس که توبه بشکستم
توبه ام توبه نصوح نشد
حیف باشد ز میهمانی تو
قسمت من دریغ و آه شده
همه از دوست بهره ها بردند
سهم من حسرت و نگاه شده
دست خالیِ من ببین امشب
رحم کن بر کسی که جا مانده
درد غربت حکایت تلخی است
یک نفر از خدا جدا مانده
گفته بودم به خویش در این ماه
بنده ای سر به راه خواهم شد
کمکم کن خدای من ور نه
باز اسیر گناه خواهم شد
می خرد حق گدای آلوده
چو سرشک از دو عین می آید
می پذیرد مرا به اربابم
تا به لب یا حسین می آید
شاعر : حسن علیپور
- سه شنبه
- 18
- تیر
- 1392
- ساعت
- 5:57
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حسن علیپور
ارسال دیدگاه