• جمعه 25 آبان 03


اشعار مناجاتی شب های،(شباي اشک و مناجات اومده)

5441
3

شباي اشک و مناجات اومده

دوباره دلم به ميقات اومده

اين شبا با اميد عنايت و

کرم مادر سادات اومده

 

 

اومده دلم با اشک و التماس

ميون اين دلاي خدا شناس

اگه اينجا خدايي نشه دلم

پس پناهگاه گنه کارا کجاس؟

 

اومدم با کوله باري از گناه

با دلي آلوده و رويي سياه

اومدم تا ميون خوبات يه شب

بنده ی بي پناهو بدي پناه

 

اومدم بهت بگم خيلي بدم

به تموم دنيا جز تو رو زدم

اما اين دفعه به عشق بندگيت

در خونه ی تو مولا اومدم

 

اونقده رئوفي و بنده نواز

رد نمي شه پيش تو دست نياز

اومدم تا بچشوني به دلم

لذت عبادت و ذکر و نماز

 

چشم من گواهِ احوال منه

رو سياهيم، مال اعمال منه

اما پر زدم اگه تا مهمونيت

عشق فاطمه پر و بال منه

 

بدون معطّلي يادم دادي

آره من بدم ولي يادم دادي

وقتي که سرشتي آب و گلمو

يادته علي علي يادم دادي

 

گفتي مي خوام هميشه با من باشي

به دور از درد و غم و محن باشي

به کارت گره نمي افته اگه

هميشه تو سايه ی حسن باشي

 

اگه حرف عشقت اومده وسط

من مي خوام براي تو باشم فقط

دستمو بذار تو دستاي حسين

شبيه شهيدا تا آخر خط

 

يه نگاش حلال مشکلاتمه

اشک روضه هاش آب حياتمه

دنيا و آخرتم غم ندارم

تا حسين سفينه النجاتمه

 

منم اون کبوتر امام رضا

که ميام از سفر امام رضا

ايشالا روزي اين شبام بشه

آخرش يک نظر امام رضا

 

کاش مي شد جامون تو آسمون باشه

گوشه ی محراب جمکرون باشه

کاش مي شد دلاي ما هر نيمه شب

همسفر با صاحب الزمون باشه

 

يه سحر بريم پيش امام رضا

يه سحر بريم به سمت کربلا

بشه روزيمون بازم سر بذاريم

روي شش گوشه ی ارباب باوفا

 

يه سحر بريم با اشک و شور و شين

بشينيم ميون بين الحرمين

دور صحن با صفاش طواف کنيم

تا نفس داريم بگيم حسين حسين

 

راهي شيم با اشک و آه و زمزمه

سمت مرقد امير علقمه

اونجا که شباي جمعه مي پيچه

پاي سرداب بوي ياس فاطمه

 

اونجا نوکريمونو نشون بديم

دلمونو دست روضه خون بديم

اگه افتاد نگامون به قتلگاه

روي تل زينبيه جون بديم

 

گوش کن اين همون صداي هلهله س

يا صداي ناله هاي سلسله س

يا صداي قاري از تو قتلگاه

يا صداي بي کسي قافله ست

 

خوب نيگا کن اينجا خاک کربلاست

سه روزه تني به خاک و خون رهاست

دستاي بسته ی زينبو ببين

هنوزم سر حسين رو نيزه هاست

 

نمي گم پرستويي آتيش گرفت

خيمه هاي بانويي آتيش گرفت

ديگه از تنور خولي نمي گم

نمي گم که گيسويي آتيش گرفت

 

داره مي لرزه زمين و آسمون

ديگه طاقت نداره مادرمون

نمي گم از لب غرق خون عشق

نمي گم از بوسه هاي خيزرون

محمدعلی صولی

 

 

  • شنبه
  • 21
  • مرداد
  • 1391
  • ساعت
  • 11:21
  • نوشته شده توسط
  • علی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران