من که از سوز عطش در تب تابم مادر
تشنه ام تشنه ی یک جرعه ی آبم مادر
عجل آمد به سراغ من و در این دم مرگ
نه به بالین پسرم هست نه بابم مادر
ز غریبیم همین بس که مرا همسر من
کرده مسموم در ایام شبابم مادر
دست در دست کنیزان و به دست افشانی
ناله کردم ندادن جوابم مادر
گرچه از آتش زهرش جگرم سوخت ولی
بیشتر خنده ی او کرده کبابم مادر
آب مهر تو و آخر به چه جرم و گنهی
کرده اند منع ز یک جرعه آبم مادر
با لبی خشک و دلی سوخته از آتش زهر
یاد لب تشنگی طفل ربابم مادر
حسین میرزایی
- چهارشنبه
- 4
- آبان
- 1390
- ساعت
- 23:32
- نوشته شده توسط
- حیدریم
ارسال دیدگاه