آتش زهر اگر شعله به پیکر میزد
شعله بر جان و دلش یار ستمگر میزد
نوجوان بود ولی سیر دل از زندگی اش
بسکه آذربه دلش یار ستمگر میزد
گله از دشمنی دشمن و بیگانه نداشت
ناله از کینه و بی مهری همسر میزد
طائر باغ رضا بود ولی کنج قفس
همچو مرغی که پرش سوخته پر پر میزد
همسرش پشت در حجره به دست افشانی
مادرش فاطمه بر سینه و بر سر میزد
همچو جدش طلب آب زدشمن میکرد
ناله ی وا عطشا تا دم آخر میزد
تشنه لب بود ولی کی عوض جرعه ی آب
خصم بر پیکر اونیزه و خنجر میزد
کس نگفتا که دگر تشنه به زیر خنجر
دست و پا پیش دو چشم تر خواهر میزد
- چهارشنبه
- 4
- آبان
- 1390
- ساعت
- 23:37
- نوشته شده توسط
- حیدریم
ارسال دیدگاه