هرگز نمی گردد وی از یادم فراموش
تا در نظر دارم جناغ صدر ابروش
درس اسیری مو به مو آید به یادم
چون خرمن زلفش بریزد شانه بر دوش
ترسم که آن درج گهر را گر کند باز
در انقلاب آید سخن از شورش نوش
من مات آن رخ گشته ام کیشم همین است
ای دل چو سربازی بر شاه نجف کوش
سلطان ملک عالم است این مهر افسر
تحت لوای او بود هشیار و مدهوش
من کنت مولاهت چرا احمد بخواند
حرف پیمبر را نما آویزه ی گوش
از سنگ اندازی آن پستان نترسم
از سنگ خارا کی شود الماس مخدوش
از آتش کینه امین پر کن دلت را
زین شعله دیگ قهر حق آرامد از جوش
شاعر : امین مقامی
- پنج شنبه
- 12
- آبان
- 1390
- ساعت
- 10:30
- نوشته شده توسط
- امین مقامی
فاطی
باتشکر ودیریت پخش شنبه 21 آبان 1390ساعت : 15:22