بام کوفه
هزار شکر، که شد خاک مقدمت، سر من
مرا، برای چنین روز، زاده مادر من
نمیبرم ز تو دل، گر هزار بار عدو
جدا کند گلوی تشنه، سر ز پیکر من
پس از شهادت من، آروزی من این است
که سر نهند به خاکت، دو طفل بی سر من
اگر چه خون ز لبم ریخت، بر تو میگریم
که گریه بهر تو باشد، جهاد دیگر من
اگر چه یک نفرم، یک تنه، سپاه توام
به یاری تو شده، بام کوفه سنگر من
میان اینهمه دشمن، چنان غریب شدم
که هانی است و دو کودک، تمام لشکر من
عزیز فاطمه، فردا به کوفه میبینم
که بر سر تو کند، گریه دیدۀ تر من
در این سفر تو دعا کن، که جای دختر تو
شود کبود، ز سیلی، عذار دختر من
خدا کند شکند جای خواهرت زینب
به سنگ چوبۀ محمل، جبین خواهر من
به روز حشر که جز عفو تو پناهی نیست
ببخش «میثم» آلوده را به خاطر من
غلامرضا سازگار
- سه شنبه
- 16
- آذر
- 1389
- ساعت
- 10:54
- نوشته شده توسط
- مهدی نعمت نژاد
ارسال دیدگاه