زینب چو حال سخت حسن را نظاره کرد
دامان ز اشک و خون جگر پر ستاره کرد
آمد حسین و کرد چو از حال او سؤال
آن جا که کوزه بود به آن سو اشاره کرد
گفتند درد خود ز چه درمان نمی کنی
فرمود: مرگ را به چه بایست چاره کرد؟
می خواست روزه واکند از آب کوزه لیک
یارب چه آب بود که کار شراره کرد
پیدا بود که با جگر او چه کرده است
زهری که رخنه در جگر سنگ خاره کرد
دل رشحه رشحه داشت ز زخم زبان ولی
تزویر همسرش جگرش پاره پاره کرد
جعده به پاس مرحمت بی حساب او
در حق حضرتش ستم بی شماره کرد
باران تیر بر تن و تابوت او بریخت
تا آن زن سواره به مرکب اشاره کرد
در روضه بقیع چو شد دفن پیکرش
آن خاک پاک را همه دارالزّیاره کرد
یا مجتبی به حال "مؤید" نگاه کن
کز چشم دل به قبر غریبت نظاره کرد
- دوشنبه
- 11
- بهمن
- 1389
- ساعت
- 21:52
- نوشته شده توسط
- مهدی نعمت نژاد
ارسال دیدگاه