در ساعتی شگفت، مکعّب شکست و بعد
	مردی به جای قبله ی مردم نشست و بعد
	رکعـت شـد و نمـاز شد و حمـد و سوره شد
	آمـد طلسم مسجـدیـان را شکــست و بعد
	با یک نــفر شبیه خـودش گشـت روبرو
	خود را گرفت ثانیه ای روی دست و بعد
	آیات نوبری ز درخت انار چیـد
	و خواند از تشهّدش: از بود و هست و بعد
	 مِثلِ مَثل شد و به زبانِ همه شکفت
	از راه حلق در ته دل ریشه بست و بعد
	چون روحِ در نسوجِ گیاهان حلول کرد
	 یک خوشه خورد از خودش و کرد مست و بعد
	مقداری از ترشّح او را زمین چشید
	قیمت گرفت خاک اراضیِ پست و بعد
	ما را ببخش ما که گناهی نداشتیم
	او خواست اهل بادیه را بت پرست و بعد
	هر سال گفت تا که بگویند شاعران:
	در ساعتی شگفت مکعب شکست و بعد...
	 شاعر:حجت الاسلام رضا جعفری
- پنج شنبه
- 19
- اردیبهشت
- 1392
- ساعت
- 16:44
- نوشته شده توسط
- یحیی

 
                 
                 
  
   
  
  
  
  
  
  
                                 
                                 
                                 
                                 
                                 
                                
 
     
     
     
     
                
                
ارسال دیدگاه