• پنج شنبه 17 آبان 03


شعر میلاد حضرت زهرا(س)(وبهار آمد گل آمد گل شكفته در برش گل)

1866

وبهار آمد گل آمد گل شكفته در برش گل
گل چه گل، آن گل كه باشد تا سراپا پيكرش گل
گل بگو امشب كه گل از دامن گل سر كشيده
شد چمن‏ آرا گل نورى كه باشد جوهرش گل
 لحظه ميعاد آن ياس بهشت عشق سر مد
عنوان مطلب
گل به گل گرديد عالم باختر تا خاورش گل
قابليت بين كه آمد قابله از عرش داور
بهر آن رنگين كمان دامن كه باشد مادرش گل
مريم و كلثوم و ساره آسيه با هاجر آن شب
آمدند از آسمان با هودجى سر تا سرش گل
جبرئيل عقل گشته مست مست از شادمانى
دست افشان پاى كوبان ريزد از بال و پرش گل
جلوه گر شد چلچراغ روح بخش آفرينش
قطب گلهاى بهشتى آنكه باشد محورش گل
شوكتش گل صولتش گل عصمتش گل عفتش گل
جامه‏ اش گل چادرش گل تاروپود معجرش گل
دست او گل پاى او گل قامت رعناى او گل
علم او گل حلم او گل عقل او گل مشعرش گل
نازم آن قامت قيامت را، كه در دامان هستى
با نسيم رحمت حق ريزد از مشك ترش گل
روى او گل موى او گل خلق او گل خوى او گل
جسم او گل جان او گل فطرت حق باورش گل
در صفات و قول و فعلش هست چون ختم رسولان
بينشش گل دانشش گل محفلش گل دفترش گل
در جنان پرسيد آدم كيست آن بانو كه باشد
گوشوار و سينه ريز و تاج زرين سرش گل
پاسخ از عرش برين آمد بگوش هوش آدم
او بود روحى كه خوانده خالق جان پرورش گل
اوست جان و اوست جوهر اوست رضوان اوست كوثر
اوست ظاهر اوست باطن اولش گل آخرش گل
اسم او گل رسم او گل اصل او گل نسل او گل
باب او گل مام او گل همدلش گل همسرش گل
راضيه مرضيه زهرا، طاهره، صديقه طوبا
طيبه انسيه حورا نام پاك ديگرش گل
فاطمه ‏ام ابيها روح ياسين جان طاها
هست همچو نخل طوبا ريشه وبار و برش گل
در دل محراب عرفان بر سر سجاده باشد
فكر او گل ذكر او گل نغمه جان پرورش گل
ذات آن بانوى سرمد هست چون ذات محمد
شربتش گل مذهبش گل مكتب روشنگرش گل
اوست رب المشرقين و مغربين چرخ گردون
شرق و غربش خرم از گل مهر و ماه و اخترش گل
مرج البحرين يعنى دامن دّر پرور او
لؤلؤ مرجان او گل خوشه‏ هاى گوهرش گل
هم حسن گل هم حسينش هم وجود زينبينش
هست آرى تا قيامت هم پسر هم دخترش گل
خود نه تنها گل بود آن مهر بى همتا كه باشد
حاجبش گل خادمش گل فضه ‏اش گل قنبرش گل
گشته نازل آيه تطهير در قرآن به شأنش
هست روشن اينكه مى‏ باشد وجود اطهرش گل
قمرى دل مست و سر خوش گفت مرغان چمن را
اى خوش آن عاشق كه چون پروانه باشد دلبرش گل
هر كسى گل را به گيتى مقتداى خويش داند
بى گمان صبح قيامت ميزند حق بر سرش گل
شيعه ‏ى گل، عترتِ گل، را جدا از گل نداند
آرى آرى هم محمد گل بود هم دخترش گل
ذكريا فاطر بحق فاطمه ‏اى اهل بينش
مى‏ كند كارى كه گردد پاى تا سر ذاكرش گل
هر كسى با گل نشيند رنگ و بوى گل پذيرد
واى اگر ما را به محشر دور سازد از برش گل
صبحدم، بر، منبرِ گل، يا «احد» گو بلبل دل
گفت نازم آنكه باشد شاعر گل پرورش گل
 

  • پنج شنبه
  • 5
  • اردیبهشت
  • 1392
  • ساعت
  • 14:34
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران