• دوشنبه 3 دی 03


شعر مولودی حضرت زهرا(س)(نوبهار آمد گل آمد گل شکفته در برش گل)

3533
6


نوبهار آمد گل آمد گل شکفته در برش گل
گل چه گل، آن گل که باشد تا سراپا پیکرش گل
گل بگو امشب که گل از دامن گل سر کشیده
شد چمن‏ آرا گل نوری که باشد جوهرش گل
لحظه میعاد آن یاس بهشت عشق سر مد
گل به گل گردید عالم باختر تا خاورش گل
قابلیت بین که آمد قابله از عرش داور
بهر آن رنگین کمان دامن که باشد مادرش گل
مریم و کلثوم و ساره آسیه با هاجر آن شب
آمدند از آسمان با هودجی سر تا سرش گل
جبرئیل عقل گشته مست مست از شادمانی
دست افشان پای کوبان ریزد از بال و پرش گل
جلوه گر شد چلچراغ روح بخش آفرینش
قطب گلهای بهشتی آنکه باشد محورش گل
شوکتش گل صولتش گل عصمتش گل عفتش گل
جامه‏ اش گل چادرش گل تاروپود معجرش گل
دست او گل پای او گل قامت رعنای او گل
علم او گل حلم او گل عقل او گل مشعرش گل
نازم آن قامت قیامت را، که در دامان هستی
با نسیم رحمت حق ریزد از مشک ترش گل
روی او گل موی او گل خلق او گل خوی او گل
جسم او گل جان او گل فطرت حق باورش گل
در صفات و قول و فعلش هست چون ختم رسولان
بینشش گل دانشش گل محفلش گل دفترش گل
در جنان پرسید آدم کیست آن بانو که باشد
گوشوار و سینه ریز و تاج زرین سرش گل
پاسخ از عرش برین آمد بگوش هوش آدم
او بود روحی که خوانده خالق جان پرورش گل
اوست جان و اوست جوهر اوست رضوان اوست کوثر
اوست ظاهر اوست باطن اولش گل آخرش گل
اسم او گل رسم او گل اصل او گل نسل او گل
باب او گل مام او گل همدلش گل همسرش گل
راضیه مرضیه زهرا، طاهره، صدیقه طوبا
طیبه انسیه حورا نام پاک دیگرش گل
فاطمه ‏ام ابیها روح یاسین جان طاها
هست همچو نخل طوبا ریشه وبار و برش گل
در دل محراب عرفان بر سر سجاده باشد
فکر او گل ذکر او گل نغمه جان پرورش گل
ذات آن بانوی سرمد هست چون ذات محمد
شربتش گل مذهبش گل مکتب روشنگرش گل
اوست رب المشرقین و مغربین چرخ گردون
شرق و غربش خرم از گل مهر و ماه و اخترش گل
مرج البحرین یعنی دامن دّر پرور او
لولو مرجان او گل خوشه‏ های گوهرش گل
هم حسن گل هم حسینش هم وجود زینبینش
هست آری تا قیامت هم پسر هم دخترش گل
خود نه تنها گل بود آن مهر بی همتا که باشد
حاجبش گل خادمش گل فضه ‏اش گل قنبرش گل
گشته نازل آیه تطهیر در قرآن به شانش
هست روشن اینکه می‏ باشد وجود اطهرش گل
قمری دل مست و سر خوش گفت مرغان چمن را
ای خوش آن عاشق که چون پروانه باشد دلبرش گل
هر کسی گل را به گیتی مقتدای خویش داند
بی گمان صبح قیامت میزند حق بر سرش گل
شیعه ‏ی گل، عترتِ گل، را جدا از گل نداند
آری آری هم محمد گل بود هم دخترش گل
ذکریا فاطر بحق فاطمه ‏ای اهل بینش
می‏ کند کاری که گردد پای تا سر ذاکرش گل
هر کسی با گل نشیند رنگ و بوی گل پذیرد
وای اگر ما را به محشر دور سازد از برش گل
صبحدم، بر، منبرِ گل، یا «احد» گو بلبل دل
گفت نازم آنکه باشد شاعر گل پرورش گل
احد ده ‏بزرگی

  • دوشنبه
  • 9
  • اردیبهشت
  • 1392
  • ساعت
  • 12:56
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران