من همان روز ولادت که ز مادر زادم
بود زخمت به جگر نعمت مادر زادم
بوده ام هیچ و همه بودم و نبودم از توست
آن زمانی که نبودم ، به غمت دل دادم
به سر کوی تو ای کعبه آمال دلم
باد می آوردم گر چه دهی بر بادم
قصه عشق تو درسی نه که در سینه بود
این حدیثی است که دادند از اول یادم
....
سالها بود که در بند تعلق بودم
از زمانی که اسیر تو شدم آزادم
خواستم تا که برآرم سر از این هفت سپهر
صورت خویش به خاک قدمت بنهادم
نافه آوی صحرای غمت کاری کرد
کز خطا رستم در ملک ختا افتادم
هر چه دارم همه از پاکی مادر دارم
رحمت حق به روانش که حسینی زادم
پیش از آنی که پدر جانب مکتب بردم
الف قامت عباس تو شد استادم
عید نوروز من دلشده آن روزی بود
کآتش عشق تو آمد به مبارکبادم
«میثم» از عالم دیوانگی این را فهمید
از زمانی که اسیر تو شدم آزادم
- چهارشنبه
- 23
- تیر
- 1389
- ساعت
- 4:55
- نوشته شده توسط
- فرات
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
محمودجوینی