یک شب جمال او را در حال خوابی دیدم
یا للعجب که در شب من آفتاب دیدم
ابروی چون کمانش بر جانب هدف بود
گیسوی چون کمندش در پیچ و تاب دیدم
از غنچه لبانش آتش زبانه می زد
در آن میان دلم را تنها کباب دیدم
از باده ی دو چشمش افتاد دل به مستی
در غمزه ی نهانش شهدی چون ناب دیدم
چشمان حق نمایش روشن نمای عالم
مژگان نازنینش تیر شهاب دیدم
برخاستم شتابان تا گیرمش در آغوش
از خواب خوش پریدم دیدم که خواب دیدم
شاعر:هاشمی نژاد
- یکشنبه
- 13
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 7:50
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه