رفتن تو مرگ برام ،بمون كه با تو زنده ام
می ری ولی این و بدون، حروم بی تو خنده ام
نمی تونم باور كنم،باید سیاه به تن كنم
آخه چه جوری می تونم،فاطمه مو كفن كنم
دارم نفس می كشم و میلی به موندن ندارم
موقع تشییع تنت،خودمو تو خاك می ذارم
چرا این طوری نگاهم می كنی،دل من افتاده كه مسافری
خانمم داره نگات حرف می زنه،می گه از خونه ی من می خوای بری
دل حیدر و داری خون می كنی،وقتی رخت مشكیمو در می آری
وقتی كه تو گریه می خندی می دونم،دردبازو تو به روم نمی آری
تو بمون بذار كه شرمنده نشم،بذار حق فدكت رو بگیرم
اگه تو عزم سفر كنی عزیز،ظاهراً زنده ام اما میمیرم
می دونم دنیا برات چون قفسه،می دونم از این زمونه سیر شدی
فاطمه منو ببخش منو ببخش،می دونم تو این سه ماهه پیر شدی
مرو مرو زهرا،مرو مرو زهرا
شاعر:جواد مقدم
- دوشنبه
- 14
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 15:45
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه