رنگ پاییز به دیوار بهاری اُفتاد
بر در خانه ی خورشید شراری اُفتاد
فاطمه ظرفیت کل ولایت را داشت
قت اُفتادن او ایل و تباری اُفتاد
تکیه بر در زدنش درد سرش شد بخدا
او کنار در و در نیز کناری اُفتاد
بعد یک عمر مراعات کنیزان حرم
فضه ی خادمه آخر به چه کاری اُفتاد
خواست خودش را زود برساند به علی
سر این خواسته ی خود دو سه باری اُفتاد
ناله ای زد که ستون های حرم لرزیدند
به روی مسجدیان گرد و غباری اُفتاد
غیرت معجر او دست علی را وا کرد
همه دیدند سقیفه به چه خاری اُفتاد
وقت برگشت به خانه همه جا خونی بود
چشم یاری به قدوقامت یاری اَفتاد
آنقدر فاطمه از دست علی بوسه گرفت
بعد از آن روز دگر رفت و کناری اُفتاد
مدینه شد قفسم،تا به خدا برسم
یکی شده شب و روزم
شکسته پهلوی من،کبوده بازوی من
طبق طبق پرسوزم
می روم به خاطر دلم،می روم به سوی حاصلم
می روم ولی شکسته بالم
می روم به دامن سحر،می روم به آخرین سفر
می روم به سمت اوج عالم
می روم به خاطر دلم،می روم به سوی حاصلم
می روم ولی شکسته بالم
آماده ی سفرم ،ستاره ی سحرم
علی بیا به بر من
خمیده شد کمرم،کجایی ای پدرم
شکسته بال و پر من
می بری زخانه ات مرا،می بری مرا ای آشنا
می بری به سوی دریا
می بری شبانه بدنم ،می بری کنار محسنم
می بری مرا کنار بابا
می روم به خاطر دلم،می روم به سوی حاصلم
می روم ولی شکسته بالم
نهان کنی کفنم، زدیده ی حسنم
اگر نه می رود از دست
غسل دهی بدنم،ز روی پیروهنم
که این بدن پر زخم است
خداحافظ ستاره های شب،خداحافظ زمین و تاب و تب
خداحافظ دل کبود زینب
خداحافظ سرشک بی صدا،خداحافظ غبارکوچه ها
خداحافظ که جان رسیده بر لب
- دوشنبه
- 14
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 16:26
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه