جان زینب کن تکلم، با من خونین جگر
گر روی تو من بریزم، خاک عالم روی سر
لحظه های با تو بودن، لحظه های ماندگار
لحظه ها را بی تو بودن ،چون خزان بی بهار
فاطمه جان(3) فاطمه
میروی و من اسیر، دست غمها میشوم
ای پناهم تکیه گاهم ،بی تو تنها میشوم
بی تو خسته، بی تو تنها ،بی تو دل ریش و فکار
بی تو محزون ،بی تو دلخون، بی تو بی صبر و قرار
فاطمه جان(3) فاطمه
مجتبایم نیمه شب ، میپرد از جا چرا
با دلی محزون بگوید ،شرح درد کوچه را
این معما، حل نما تو، رو گرفتی از چه رو
ماجرای کوچه را تو، گو برایم مو به مو
فاطمه جان(3) فاطمه
- دوشنبه
- 14
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 16:29
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه