حالت وخیمه،خداكریمه
ان شاءالله خوب شی
ای روح امید،بانوی خورشید
نكنه زهرا ،رو به غروب شی
اگه شدی پیر،شدی زمین گیر
نداری تقصیر،تقصیر من بود
این همه غربت،غصه و محنت
درد و مصیبت،تقدیر من بود
افتادم از پا،میون غم ها
وقتی كه زهرا،اشكاتو دیدم
چی شده بی بی،گوشواره ای كه
شب عروسی، هدیه خریدم
داره می جوشه،غم توی سینم
چی بگم از این،دل حزینم
اون از لباسات،حالا كه دارم
مقنعه هاتم ،خونی میبینم
زهرا برات بمیرم
چی بگه حیدر، از دل مضطر
شكوندن آخر، پشت علی رو
غلاف و بازو، لگد و پهلو
لرزش زانو ،كشته علی رو
دلم وآذُرد،دیگه علی مرد
وقتی چشمام خورد، به زخم گونه ات
آهی كشیدم، وقتی كه دیدم
یه تار موی، سوخته رو چوپه
اشكت می باره،مثل ستاره
چشات دوباره، ابر بهاره
اگه مغیره، بهم نخنده
پس كی بخنده ،عیبی نداره
قنفذ همیشه ،با علی لج بود
این روزا واست، روز فرج بود
دیگه گذشته است ،این حرفا اما
كاش نوك مسمار، یه ذره كج بود
زهرا برات بمیرم
عمرت شده كم، قدت شده خم
غم دو عالم، به جونت اُفتاد
سرخی چشمات،نم نم اشكات
تاول دستات، خجالتم داد
آروم نداری، دل بیقراری
چادر می ذاری ،حتی تو خونه ات
صد دفعه مردم، وقتی كه دیدم
رد یه دست ه ،به روی گونه ات
از بعد كوچه ،دیگه بریدی
چرا اُمیدی، توی نگات نیست
حدس زده بودم، خون مردگیه
چشات برایه ، كم خوابیات نیست
ببین چه درد و غمی كشیدم
امیدم این بود، بدی امیدم
تا جلو چشمات ،تابوت و دیدی
بعد یه چند وقت، خندتو دیدم
زهرا برات بمیرم
شاعر:مهدی اکبری
- سه شنبه
- 15
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 6:36
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه