• پنج شنبه 13 اردیبهشت 03


یک نفس آمده ام تا که عمو را نزنی

2525
2

یک نفس آمده ام تا که عمو را نزنی
که به این سینهی مجروح تو با پا نزنی
ذکر لا حول ولا از دو لبش می بارد
با چنین نیزه ی سر سخت به لبها نزنی

 


عمه نزدیک شده بر سر گودال ای تیغ

می شود پر به سوی حنجره حالا نزنی؟

نیزه ات را که زدی باز کشیدی بیرون

می زنی باز دوباره نشد آیا نزنی؟

نیزه ات را که زدی باز!!نمی شد حالا

ساقه ی نیزه خونین شده را تا نزنی؟

من از این وادی خون زنده نباید بروم

شک نکن اینکه پرم را بزنی یا نزنی

دست و دل باز شو ای دست بیا کاری کن

فرصت خوب پریدن شده! در جا نزنی

سروده علیرضا لک

 

  • چهارشنبه
  • 24
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 11:55
  • نوشته شده توسط
  • سعید رضایی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران