باقرعلوم عالم،عالم آل پیمبر
غربت و مظلومیت رو،برده ارث از بابا حیدر
دلش از غصه گرفته،غم دردش بیشماره
غیر اشك چشم خیسش،دیگه همدمی نداره
از شرار زهر دشمن،آب شده پیكر خسته اش
غیر آه دل نداره،مرحمی دل شكسته اش
یه كبوتر غریب ِ،بی سر و سامون ِ حالش
خواسته پر بگیره اما،سنگ غم خورده به بالش
پسرم بیا كنارم، كه دیگه رفتنیم من
بیا تا برات بگم از ظلم كینه های دشمن
بخدا یادم نمیره،اون همه ماتم و آزار
دشنام و سنگ های كینه،خنده های سر بازار
مونده بود به زیر نعل اسب ها لاله های چیده
روی نیزه های بی رحم،می دیدم سر بریده
- یکشنبه
- 20
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 15:12
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه