سر شب تابه سحر گوشه ی زندان چه کنم
دل آشفته چه ، گیسوی پریشان چه کنم
گاه پروانه صفت سوختم از هجر رضا
گاه شمع مرا سینه ی سوزان چه کنم
سر شب تابه سحر گوشه ی زندان چه کنم
دل آشفته چه ، گیسوی پریشان چه کنم
آرزویم یبه جهان دیدن روی پسر است
سوختم سوختم از آتش هجران چه کنم
سر شب تابه سحر گوشه ی زندان چه کنم
دل آشفته چه ، گیسوی پریشان چه کنم
کنج زندان بلا گشته زهجران رضا
تیره تر روز من از شام غریبان چه کنم
سر شب تابه سحر گوشه ی زندان چه کنم
دل آشفته چه ، گیسوی پریشان چه کنم
نه رفیقی به جز از دانه ی زنجیر مرا
نه انیسی به جز از ناله و افغان چه کنم
سر شب تابه سحر گوشه ی زندان چه کنم
دل آشفته چه ، گیسوی پریشان چه کنم
به خداد دوری معصومه و هجران رضا
می کشد عاقبتم گوشه ی زندان چه کنم
سر شب تابه سحر گوشه ی زندان چه کنم
دل آشفته چه ، گیسوی پریشان چه کنم
از وطن کرده مرا دور ، جفای هارون
من دل خسته ی سر گشته ی هجران چه کنم
سر شب تابه سحر گوشه ی زندان چه کنم
دل آشفته چه ، گیسوی پریشان چه کنم
گلی از خار ندید این همه آزار که من
دیدم از طعنه ی این مردم نادان چه کنم
سر شب تابه سحر گوشه ی زندان چه کنم
دل آشفته چه ، گیسوی پریشان چه کنم
سرنگون کاش می شد خانه ی هارون پلید
که چنین کرد مرا بی سر و سامان چه کنم
- یکشنبه
- 20
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 17:4
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه