کیست اندر حجره دربسته افغان می کند
کز غم او فاطمه گیسو پریشان می کند
همچو انسانی که می سوزد درون آتشی
آب آب از پشت در با قلب سوزان می کند
کیست اندر حجره در بسته افغان می کند
کز غم او فاطمه گیسو پریشان می کند
گاه می گوید که زهرم داده اید آبم دهید
گاه با حق گفتگو با چشم گریان می کند
کیست اندر حجره در بسته افغان می کند
کز غم او فاطمه گیسو پریشان می کند
این امام نوجوان ما جواد بن رضاست
شکوه از سوز عطش با حیّ سبحان می کند
کیست اندر حجره در بسته افغان می کند
کز غم او فاطمه گیسو پریشان می کند
ریخت ام فضل آبی را که می بردی کنیز
دید چون آن خادمه شاه احسان می کند
کیست اندر حجره در بسته افغان می کند
کز غم او فاطمه گیسو پریشان می کند
جان به قربانش که در آن پیچ و تاب تشنگی
یاد از لبهای خشک شاه عطشان می کند
کیست اندر حجره در بسته افغان می کند
کز غم او فاطمه گیسو پریشان می کند
برد گلچین دغل آن شاخه ی طوبی به بام
آری آن ظلم و جفای خویش پنهان می کند
کیست اندر حجره در بسته افغان می کند
کز غم او فاطمه گیسو پریشان می کند
خواست آن گل را کند پژمان به زیر آفتاب
دید پر در پر به رویش سایه مرغان می کند
کیست اندر حجره در بسته افغان می کند
کز غم او فاطمه گیسو پریشان می کند
کینه ورزی تا کجا یا رب که از بعد سه روز
دشمن از بامش به خاک کوچه غلطان می کند
کیست اندر حجره در بسته افغان می کند
کز غم او فاطمه گیسو پریشان می کند
طالعا هرگز ندیده کس که قاتل از جواد
سر جدا خواهد کند یا جسم عریان می کند
کیست اندر حجره در بسته افغان می کند
کز غم او فاطمه گیسو پریشان می کند
لیک جسم بی سر و عریان جدش را عدو
پایمال از کینه با سم ستوران می کند
- دوشنبه
- 21
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 6:44
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه