بسکه ميدان رفتن تو ، بر عمويت مشکل است
دست يابي تو ، بر اين آرزويت مشکل است
ديگر از هجران مگو ، اي يادگار مجتبي
بر مشام جان ، فراق عطر و بويت مشکل است
بر دلم آتش مزن ، اي ميوه قلب حسن
چون مرا بشنيدن اين گفتگويت مشکل است
سن تو جانا مناسب با چنين پيکار نيست
جنگ تو ، با لشکري در روبرويت مشکل است
سخت باشد ، ناسزا بشنيدن از هر ناکسي
گفتگو با دشمن بي آبرويت مشکل است
اي که واجب نيست ، در اين سن تو ، صوم و صلوه
تشنه لب در کربلا ، با خون وضويت مشکل است
بهر ميدان رفتن خود ، اشک بر دامن مريز
نور چشمم ، جنگ کردن ، با عدويت مشکل است
اي که از داغ حسن ، گرد يتيمي بر سرت
ديدن اندر خاک و خون ، رخسار و مويت مشکل است
چون به جان مجتبي ، دادي قسم ، اينک برو
گرچه دل برکندن از روي نکويت مشکل است
ميروي و ، ميکنم سوي تو با حسرت نگاه
گر چه در هجران ، نظر کردن به سويت مشکل است
بسکه صحرا ، پر خروش از لشگر باطل بود
حق شنيدن از لب تکبير گويت مشکل است
تا سلامت بينمت ، کردم شتاب از خميه گاه
ليک ، با انبوه دشمن ، جستجويت مشکل است
بسکه ابر خاک و خون ، بگرفته روي ماه تو
از پس اين پرده ها ، ديدار رويت مشکل است
در دم جان دادنت ، گفتي : عمو جانم بيا
غرفه در خون ، ديدن تو ، بر عمويت مشکل است
گر نباشد چشمة چشمان گريانت ( حسان )
زينهمه آلودگيها ، شست و شويت مشکل است
نام شاعر:حبيب چايچيان
- پنج شنبه
- 25
- آذر
- 1389
- ساعت
- 19:49
- نوشته شده توسط
- سعید رضایی
ارسال دیدگاه