شهر ما اسیر شب، اهل کوچه ها در خواب
می رسد ولی مردی، کوله بار او مهتاب
ما کویریان: تشنه... او: اسیر پنهانی
...قطره قطره تردید است استخاره های آب
ای نوای زندانی!... نای خسته ی هابیل!...
...ساقه ی نی ای مانده، در کرانه ی مرداب
لاله های سر در پیش، بیقرار باران اند
باد آشنا برخیز!... ابر مهربان! بشتاب!
زانوان من لرزان، بار دوری ات سنگین...
... دست سبز آرامش! شانه ی مرا دریاب
- چهارشنبه
- 18
- آذر
- 1388
- ساعت
- 10:59
- نوشته شده توسط
- سید محمد سادات اخوی
ارسال دیدگاه