مثل آیینه صفا می خواهم
دیر یا زود جلا می خواهم
چند وقتی است که بی حال شدم
مختصر حال دعا می خواهم
مثل دشتم ... برهوتم ... خشکم
تشنه ام، آب بقا می خواهم
دل بیمار تو را می طلبد
ای طبیب از تو دوا می خواهم
رو زدن بر تو بُوَد اوج کمال
من فقط از تو شفا می خواهم
کمرم خم شده از بار گناه
بی سبب نیست عصا می خواهم
ذره ای شرم و حیا هم بد نیست
ذرّه ای شرم و حیا می خواهم
در بیابان طلب گم شده ام
چه کنم؟ قبله نما می خواهم
خودمانیم ... چه بی معرفتم
که فقط راهنما می خواهم
گر چه آلوده و پستم امّا
عاجزانه ز شما می خواهم ...
... که مرا در بغلت جا بدهی
لطف بی چون و چرا می خواهم
کوله ام خالی خالی است کریم!
توشه ی روز جزا می خواهم
با همه روی سیاه و زشتم
بوسه از تار عبا می خواهم
در قنوت سحر جمعه فقط
از خداوند تو را می خواهم
تا که عطر نفست پخش شود
کمک از باد صبا می خواهم
جمعه ها میل پریدن دارم
پر پرواز و هوا می خواهم
بهتر از کرب و بلا جایی نیست
سفر کرب و بلا می خواهم
ای علمدار «لثارت» بیا
جان ارباب بیا، می خواهم ...
... یکی از پا به رکابان باشم
عاقبت جزء شهیدان باشم
شاعر : محمد فردوسی
- سه شنبه
- 22
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 20:23
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه