در کاروان تو مثل زهرا بوده ای
برای من ام ابیها بوده ای
بعد ازغم جدایی ای دخترم
من اومدم دیدن توبا سرم
تا که تو رابه پیش زهرا برم
تا که صدام زدی با سرمن اومدم کنارت
تا که بذارم مرهمی رو قلب بی قرارت
رقیه جان وای وای
برو بگو به بچه های شهرشام
امشب دیگه اومده پیش من بابام
گو دیگه شام غمم سحر شد
مهمون این خرابه ام پدر شد
رقیه هم عازم یک سفر شد
امشب دیگه تموم میشه درد و غم و اسیری
بیا بریم تا اصغر بازم بغل بگیریم
چرا شده خاک خرابه بسترت
گل کرده خون در بین موهای سرت
بگیر از این خون سر من وضو
تا که بریم امشب کنار عمو
بگیریم آب دوباره از دست او
بابا بیا بریم پیشم تا درد و غم نبینی
مجبور نشی میان این خرابه ها بشینی
بابای من وای وای بابای من وای وای
- چهارشنبه
- 23
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 6:16
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه