• دوشنبه 3 دی 03


شعر سینه زنی شهادت حضرت رقیه(از روزی كه پنجه گرگ رو صورتم ناخن گرفت)

1547
5

از روزی كه پنجه گرگ رو صورتم ناخن گرفت
دخترت از ترس باباجون دیگه لكنت زبون گرفت
كارم رسید به جایی كه نمیشه راه رفت بی عصا
این پیرزن سه ساله چند روز پیشته بابا
وقتی كه می خورد لگد به پشتم
چند دفعه دور خودم می گشتم
آه و واویلا
خونم حلال قدم هلال زیر چشام كبودیه
چند روزیه شونه سرم سر پنچه یهودیه
بابا برام كفن بیار خشك كن دل مایوسمو
كفن بیار تا ببینه عمه لباس عروسمو
با دشمن تو گفته ام هر چی می خوای من بزن اینجا دلم خیری ندیده
اما بهم بگید همین چرا سمای اسباتون بوی تن بابامو می ده
هر شب می گفتم برای زهرا
حكایت تو با نعل اسبا
آه و واویلا

 

 

  • چهارشنبه
  • 23
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 6:25
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران