• دوشنبه 3 دی 03


شعر غدیر(شاد باش ای دل که شاد آمد غدیر)

1778
-2

شاد باش ای دل که شاد آمد غدیر
هم مخور انده که آید دیر دیر
 روزهایت زوجه نوروز است عید
لیله القدر است شبها بی نظیر
کی توانی مدح این فرخنده گفت
 یا که گردد لطف یزدان دستگیر
سپس درود کردگار اول بگوی
تا شود مدح و ثنایت دلپذیر
گفتمش اینجا دوئی از جادوئیست
چشم خود سرمه نکردستی تو دیر
پس غدیر ای جان در او اسرارهاست
نقطه او عالم به گردش مستدیر
مدح مداحان عالم آن اوست
که فرو ماند در او عقل دبیر
روز فضل و فصل و اصل روزهاست
شادی عشاق جان و دل اسیر
روز الطاف است از یزدان پاک
فرشی از سندس لباسی از حریر
روز جنات است و غلمان و قصور
 سلسبیل جاری از عرش کبیر
باغها از قدرت حق ساخته
نه در او حَرّ و نه ضدش زمهریر
 گر بگویم تا آید من روز روز
اندکی گر گفته آید از کشیر
بازگو آخر چه بود ای جان دل
از چه از شادی نتانی گشت سیر
که پس از پیری تو خندانی و خوش
 ای عجب سور و سرور از کهنه پیر
 رو تو خاک خویش آماده بکن
تا یکی وردی کنی موی چه شیر
 گفت از آن شادم که اللهم خداست
پس پیمبر احمد و حیدر وزیر
از چه بزمان کردم و آشفته رنگ
می رسد در سر بشارات بشیر
پیر بودم گشتم از یوسف جوان
کور بودم گشتم از نورش بصیر
 پس به ملک فقر عین سلطنت
 می زیم به از کیان و اردشیر
سر بنهفته همان ناگفته به
حوروش آن به که باشد در شیر
 بانگ نای و جنگ گوش گاو و خر
خوش نیاید صوتشان صوت الحمیر
همچو کرکس گو به مرداری خوش است
هست از لوز و شکر بی میل و سیر
لوز و شکر طوطی خوش لهجه است
که شد از صوت حسن در دار و گیر
شخص ظلمانی به بو بکری خوش است
هم عمر باشد وزیرش نا گزیر
این چنین بدبخت و حیز و تنگ چشم
چون نیفتد از غدیر اندر زحیر
دم به دم کردند این جوقه سان
شرح نهج و آن حکایتها ببین
بشنوی تا شرشر شر شریر
با پیامبر با که قرآن مجید
با علی کاری ندارند این نفیر
 جمله عالمهای جاوید خدای
پیش اینان خورده تر از یک نقیر
 خویش را « مسکین» رها کن زین مقال
حیف میدان یاد سگ در نزد شیر
 خویش را میکن فدای خاندان
حسبک الرحمن ذوالعرش الکبیر

 

  • چهارشنبه
  • 23
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 12:58
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران