روی تو را به چشم دل ، از سر دار دیده ام
جانب مکه پر زند ، جان به لب رسیده ام
حرمت جان شکسته ام ، بر دل خون نشسته ام
تاکه به دست بسته ام ، ناز غمت کشیده ام
دیده به شعله دوختم ، لحظه به لحظه سوختم
هستی خود فروختم عشق تو را خریده ام
تن به قضا سپرده ام منت تیغ برده ام
بلکه تو خنده ای کنی پای سر بریده ام
تا بزنم ز زخم دل بوسه به خاک مقدمت
کوچه به کوچه میروم جسم به خون تپیده ام
از سر بام بر زمین چون تن خود نیفکنم
من که زخاک کوچه ها بوی تو را شنیده ام
هست امیدم از درت بعد تو نزد خواهرت
شود کنیزه دخترت دختر داغ دیده ام
- شنبه
- 26
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 14:22
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه