در کوچه ها دربه در شدنم را نظاره کند نیمه شب مهتاب
کوفه میا چونکه دخترکت شب به ضرب لگد می پرد از خواب
بنگر مسلمت را که در شهر کوفه پناهی ندارد حسین جانم
به خدا قطره ای آب به لب تشنه دادن گناهی ندارد حسین جانم
آنقدر بی کسم که اگر جان سپارم کسی روی جسمم نریزد خاک
کوفه از سر بریدن ز شش ماهه تو ابائی ندارد حسین جانم
کوفه میا حسین جان کوفه وفا ندارد
کوفی بی مروّت شرم و حیا ندارد
کوفه چنان دوره پدرت شهر ظلم و ریا شهر نیرنگ است
دیدم که بر دست بیعتشان جای شاخه گل نیزه و سنگ است
فطروس آسمانی سفیرم شده تا رساند سلام سفیرت را
از همانجا که هستی عوض کن به سمت مدینه دوباره مسیرت را
من نمی خواهم آقا رقیه ببیند سر اطهرت را سر نیزه
هم نمیخواهم آقا تو از روی نیزه ببینی یتیم اسیرت را
کوفه میا حسین جان کوفه وفا ندارد
کوفی بی مروّت شرم و حیا ندارد
شاعر:محمد حسین مهدی پناه
- شنبه
- 26
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 14:58
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه