در شهر نمانده اهل دردى جز تو
در جاده ی عشق، رهنوردى جز تو
در كوفه، اگر چه لاف مردى بزند
اى طوعه! نمانده است مردى جز تو
***
ظلمتكدهاى است كوفه، چون شام بود
با این همه، دل به یادت آرام بود
سرمستى ام از باده ى عشق است و عطش
معراج من، افتادن از این بام بود
شاعر:سیدمهدی حسینی
- شنبه
- 26
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 15:33
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه