سر به زیر تیغ، دل در حسرت دیدارها
مرگ شیرین است بی دلشوره ی دلدارها
درد دوری بیشتر از درد زخمم می کشد
با طبیبان غم نباشد در دل بیمارها
بیعت دستم شکست و کوفه ماند و غربتم
از وفاشان پشت پا خوردم یکی نه بارها
نامه هاشان بوی خون و بوی آتش می دهد
پای امضاهاش بسیارند نیزه دارها
چوب دارد می خورد بر قیمت عمامه ات
صحبت مال و منال توست در بازارها
مردهاش از چندتا انگشت دستم کمترند
چندتایی هانی اند و میثم تمارها
سنگ زنها بی هوا و ماهرانه می زنند
آنقدر پیشانی ام را داده اند آزارها
اشکهام این آخری گرم دعا بر زینبن
تا سر سالم برد از پای این دیوارها
شاعر:علی ناظمی
- شنبه
- 26
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 16:32
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه