بزرگ ياور اسلام ، مسلم بن عقيل
به امر حجت حق ، سوي كوفه گشت گسيل
به جاي خويش ، پيامي ز دوست داشت نهان
به دست ، نامه اي از حجت خداي جليل
كه اي معاشر كوفي ، برادرم اين است
كه سوي شهر شما كرده است ، عزم رحيل
هم اوست معتمد و ابن عم من، كه به حق
زمن ، به سوي شما او بود سفير و وكيل
نخست مردم كوفي ، اطاعتش كردند
براي راه نجاتش شناختند دليل
ولي دريغ ، كه پيمان خويش بشكستند
چو حكم ظلم و ظلالت ، به كوفه شد تحميل
پس از قتال ، به دارالاماره اش بردند
به بام قصر ، به راه حبيب گشت قتيل
ايا بلند مقامي كه گرد بارگهت
به احترام و ادب ، طوف مي كند جبريل
محيط كشور ايثار را ، تويي مركز
مقام عزت و اقبال را ، تويي اكليل
هر آن كه را تو را ارج داد ، گشت رفيع
هر آن كه خواست تو را خوار و زار ، گشت ذليل
به عزم بيعت از اين قوم بي وفا و دو رنگ
قيام كردم و گفتم كه بخت رام من است
ميان اين همه پيمان شكن ، به ناكامي
حصار كوفه كنون ، شهروند و دام من است
به خاك و خون ، كشدم گر كه دست ظلم ، چه باك
كه در طريق وفا استوار ، گام من است
وجود پاك تو را چشم زخم ، تا نرسد
دعا به حضرت تو ذكر صبح و شام من است
بگو كه شهد شهادت ، به من گوارا باد
در اين محيط كه زهر ستم ، به جام من است
ببين كه شور قيامت ،ز كشتنم برخاست
سر بريدةمن ، پرچم قيام من است
ميا به دعوت مردم ، به سوي كوفه ميا
در آخرين نفس ، اين آخرين پيام من است
من اين چكامه سرودم كه مسلم بن عقيل
بدين بهانه بگويد ((شفق)) غلام من است
- شنبه
- 26
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 16:35
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه