دشمن کینه ای نغمه ی مرغ سحرید
	حرف از چشم بهانه است، به خون تشنه ترید
	تا که دیدید غریبی به سراغم آمد
	مثل دیوار شدید و همگی کور و کرید
	از سر نیزه ی بی تاب شما معلوم است
	خوب از حسّ پدر با پسرش با خبرید
	اسمی از شیشه شنیدید همه سنگ شدید
	نامی از چادر و دامن که شده شعله ورید
	اینقدر حرص که از دست شما می بارد
	کی ز خلخال و النگوی کسی می گذرید؟
	عطش غارتتان تا که فرو بنشیند
	ببرید از تن من هر چه که دارم ببرید
	یک نفر با همه ی غربت خود می آید
	لااقل این همه شمشیر برایش نخرید
	مغرب خونی یک روز سرم را پیش
	سر خاکستری شاه حرم می نگرید
- شنبه
- 26
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 17:27
- نوشته شده توسط
- یحیی

 
                 
                 
  
   
  
  
  
  
  
  
                                 
                                 
                                 
                                 
                                 
                                
 
     
     
     
     
                
                
ارسال دیدگاه