درکوچه ها پیچید بوی آشنایش
بوی غریبی نگاه رد پایش
در کوچه ای که جبرئیل عرش پیما
می آمد از آنجا صدای بالهایش
وقتی اذان می داد در محراب کوفه
بوی ولایت پخش می شد با صدایش
در پیشواز غربت خود اشک می ریخت
از آسمان چشمهایش با خدایش
در مغرب این کوچه های ناهماهنگ
دیگر نمی بیند کسی را تا عشایش
بر خاک پای محمل فردای زینب
عرض ارادت می کند دست عبایش
پس کوچه های سنگریز متصل را
می رفت با دلواپسی تا انتهایش
دار الاماره بهترین جای تماشاست
به به به حسن انتخاب چشمهایش
تا که نماز شرعی خود را بخواند
باید بگردانند سمت کربلایش
شاعر: علی اکبر لطیفیان
- یکشنبه
- 27
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 4:47
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علی اکبر لطیفیان
ارسال دیدگاه